سادگی ها

داستانهای دخترک و اقیانوس

سادگی ها

داستانهای دخترک و اقیانوس

تهوع

هزرگی نگاهت را به او می خندم

دستانم را به یکدیگر میچسبانم و انگشتانم را به هم میفشارم

ارزانی آغوشت را به او می خندم

انگشتانم را بیشتر به هم میفشارم

این بار نگاه کثیفت را قهقهه میزنم

دستانم را مانند ظرفی آماده میکنم

سرد است...

طوفان است...

شب است...

صدای همهمه در گوشم پیچیده

از او میپرسم هر دو را می خواهی؟

با صدایی شبیه به ناله ی مردگان تکرار میکند

"هر دو را میخواهم..."

فکر میکنم... به سادگی ها

به نفرتم...

به همه ی از دست داده ها

به عمرم...جوانی.... زیباییم...

لب سردت را میبوسم

چه عاشقانه بوسه ها زدم من بر این لب...