سادگی ها

داستانهای دخترک و اقیانوس

سادگی ها

داستانهای دخترک و اقیانوس

یک مشت دوستت دارم!


دیشب...

اشک در چشمانم حلقه زد،

بغض در گلویم،

و درد در دل شکسته ام...

با او نجوا کردم

گاهی فریاد کشیدم

گاهی گریستم

و با مشت های کوچکم

به تن تنومندش کوبیدم

آنقدر کوبیدم تا مرا در آغوش گرفت

و گفت: "دوستت دارم"