تمام دنیا هم برای جای دادن دلتنگی هایم کوچک است
او که به همین سادگی پرواز کرد
او که دور شد
او که گریخت
او که تنهایی ام را ندید...
اما به وسعت اقیانوس دلم برای اقیانوسی می تپد که تپیدن قلبم را ندید
که باور نکرد در این دنیای رنگ به رنگ
شاید دخترک یک رنگ است...
تو نبودی که یک رنگی ام را نظاره کنی
از چه بهانه میگیری... که فریادم از نامردیست؟
تنها گواه یک رنگی ام ...
قلب بی تابم در سینه و هر آنچه بر آن میگذرد
قلبم از سینه بیرون...گواه تو... یک رنگی ام از آن تو... و اما من عزیزم...
سرنوشت را گریزی نیست..... به کجا رفت به کجا گریخت ؟ مگر جایی می تواند برود که در دسترس خدای تو نباشد....
انگار بهانه گرفتن راه جدید گریز است......
آره منم فکر می کردم انتخاب ما سرنوشت رو می سازه...
دختر من دوباره شروع کرده بنویسه؟؟؟؟قربونت برم...هرروز بهت سر میزنم تا نوشته های زیبات رو بخونم...هرجا هستی موفقیتت و سلامتیت آرزومه...خوب می دونی....دوستت دارم
مرسی مامانی... شماها بودنتون دلگرمی منه... اما اونی که میخوام حوصله ی خوندن نداره...
شاید باید طوری دیگه به موضوع نگاه کرد!
شاید ما هم باید بگریزیم...
شاید ما هم باید پرواز کنیم...
بالهایت کجاست؟! شوق پروازت هست؟!...
شوق پرواز؟ فراوان ... پریدن تنها؟ هنوز نه