شاید خیلی محبت کردی ، شاید از خوب بودن خسته شدی ، عشق من شاید اصلا از بودن خسته شدی.
میترسی زیادی دوسم داشته باشی ، ولی خبر نداری از هزار تا حرف دلم یکیشو میشنوی نه بیشتر. دلم میخواست میرفتی و منم پا به پات میومدم. دلم میخواست فقط یک بار میتونستم هر چی که تو دلم دارمو بهت بگم. فقط یک بار بهت نشون میدادم توی فکرم چی میگذره بدون اینکه بترسم که بترسی... اما چی کار کنم؟ زن ، از دلش فقط و فقط برای آینه میگه.
شاید خیلی خسته ای شاید خیلی آزارت دادم ... هدیه ای بهم دادی که باعث شد از خودت بیزار بشی... نمیدونم منو زیادی دوست داشتی یا خودتو ... بغض گلومو گرفته، الآن حداقل الآن وقت کم آوردن نبود... من توی این مدت احساس کردم برای اولین بار یه "مرد" کنارمه...