سادگی ها

داستانهای دخترک و اقیانوس

سادگی ها

داستانهای دخترک و اقیانوس

وقت

امروز دخترک تمام روز تنها بود. با خودش خیلی فکر کرد. به این فکر کرد که اشتباه کرده بود کودکی نگاهشو برای اقیانوس هدیه برده بود. به این فکر کرد که چه جوری میشه همه چیزو عوض کرد . اقیانوس تمام روز به اطرافیانش کمک کرد، چه اقیانوس خوبی. دخترکم تماشا کرد. بعد اقیانوس رو به دخترک کرد. دخترک دلش لرزید. با خودش گفت میدونستم اقیانوس خودمه. با لاخره یاد من افتاد..... اقیانوس کمی از خستگیاش گفت. از اینکه چقدر امروز سرش شلوغ بوده و ... شاید اگه یه دفعه رعد و برق نمیشد اقیانوس یادش میموند حال دخترکو بپرسه...به هر حال اقیانوس دوباره رفت تا به دیگران کمک کنه وبعد خیلی خسته شد و ... خوابید. دخترک خوابشو تماشا کرد و حرفای دلشو با عروسکاش گفت.
نظرات 4 + ارسال نظر
De Los Rios چهارشنبه 4 مهر 1386 ساعت 10:42 ق.ظ http://since1989.blogsky.com

اندکی صبر کن!


بزودی تو نیز آرام می گیری ...
Johann Wolfgang von Goethe

مرسی که دخترکو تشویق کردید تا صبر کنه. بهترین کار همین بود.

آیدا چهارشنبه 4 مهر 1386 ساعت 10:46 ق.ظ

دخترک وقتی به اقیانوس هدیه داده نباید پشیمون باشه...
دخترک کار اشتباهی نکرده فقط شاید ...

آیدای عزیزم... مرسی از این که سر میزنی. آره تو راست میگی ولی یه وقتایی که دخترک دلش میگیره و طاقتش تموم میشه یه فکرایی به سرش میزنه!!!

مجید چهارشنبه 4 مهر 1386 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.hott.blogfa.com

سلام تکه داستان بدی نبود میشه گفت زیبا هم بود

من از زندگی مینویسم بعضی وقتا زیبا گاهی هم .... ممنون که سر زدید.

De Los Rios پنج‌شنبه 5 مهر 1386 ساعت 09:16 ق.ظ http://since1989.blogsky.com

با چشم های خیره و منتظر،

هر روز ...

آن سوی ابرها را نظاره می کنم و

در خیال خود،

باغی به وسعت دنیا کشیده ام.

من رنگ می زنم،

من تازه می کنم،

من تا ابد به انتظار خواهم ماند.

تا رو به سوی زمین کنی ای نو بهار من،



از جایی درست ...

آن سوی ابرها.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد